رايانرايان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه سن داره

رایی گل پسر

بدون عنوان

رایان جونم یه مدتیه که برات ننوشتم.ببخش عزیزم یه خورده درگیر بودم.عزیز دلم این روزا خیلی شیرین شدی.کلی برامون می خندی.الهی که همیشه بخندی نازنینم.  هفته قبل من وتو وباباومادر جون رفتیم تهران.این اولین مسافرتت بود.مادر جون رفت مشهد وما خونه عمو محمودت موندیم.خیلی به زن عمو سمانه زحمت دادیم.به اتفاق هم چند تا مرکز خرید رفتیم.یه شب شام خونه عمه بابا رفتیم.یه روز نهار خونه عمو علیرضا(دوست بابا )رفتیم. بعد از سه روز همراه مادر جون بر گشتیم. دیشب خونه خاله سودابه بودیم.به مناسبت تولدش مارو واسه شام دعوت کرده بود.اونجا همه از آروم بودنت تعریف می کردن.از بس که گلی عسلم.     ...
4 خرداد 1390
1